لحظه لحظه با تو هستم، ای تمام انتظارم!
مینوازی خاطرم، با نسیمی از کرامت می نشینی در خیالم، ای گل نیلوفر من! مثل عشقی، مثل نوری، با دل من آشنایی
چشم در راهت نشستم، ای گل باغ بهارم!
مثل رؤیا سبز سبزی، مثل دریا مهربانی
با دل درد آشنایم، همنوایی، همزبانی
میتراود از نگاهت قطره قطره روشنایی
مینشاند در دل من عطر ناب آشنایی
از نفس های زلالت میچکد بوی بهاران
قلب من میگوید آیا میرسی همراه باران؟
میبری صبر و قرارم، ای حضور بی نهایت!
می وزی همراه گلها، هر سحر در باور من
بوی خوب عشق داری، آشنا با کوچه هایی
بی تو نومیدم ز هستی، با تو سرشار بهارم
یادگار سبز زهرا! من شما را دوست دارم!
التماس دعا
نوشته شده توسط زهرا در یکشنبه 89/12/22 ساعت 11:13 عصر موضوع | لینک ثابت
درشهرنجف کارگرحمامی بودکه پدرپیری داشت ونسبت به
خدمتگزاری اوهیچ گونه کوتاهی نمی کردتا آنجا که برای او
آب درمستراح می بردومنتظرمی شدتاخارج شودوبه مکانش
برساند.آری پیوسته ملازم خدمت اوبودمگردرشب چهارشنبه
که به مسجد سحله می رفت ودرآن شب به واسطه اعمال مسجد
سحله وشب زنده داری درآنجا از خدمت معذور بود.ولی پس از
مدتی ترک کردودیگربه آنجا نرفت.ازاو پرسیدندچرارفتن به
مسجد سحله راترک کردی؟گفت:چهل شب چهارشنبه به آنجا
رفتم.شب چهارشنبه چهلم رفتنم به تاخیرافتادتانزدیک غروب.
درآن موقع تک وتنها بیرون رفتم وباهمان وضع به مسیرخود
ادامه دادم تا یک سوم راه باقی ماند.کم کم مهتاب مقداری از
تاریکی شب رابه روشنایی تبدیل کرد.دراین هنگام شخص
عربی رادیدم براسبی سواراست وبه طرف من می ایدودر
دل خود گفتم الان این مرد راهزن مرا برهنه می کند.همین
که به من رسید بازبان عرب باوی شروع به صحبت کرد.
پرسیدکجا می روی؟گفتم مسجد سحله.فرمود:با تو چیز
خوردنی هست؟جواب دادنه.فرمود:دست خود را درجیب
کن.گفتم درآن چیزی نیست بازآن سخن را با مهربانی تکرار
کرد.من دست در جیب کردم مقداری کشمش یافتم که برای
کودک خودخریده بودم واز خاطرم رفته بودبه او بدهم.
آنگاه به من فرمود:«اُصیکَ بِالعُودِ»سه مرتبه عبارت
راتکرارکرد(عود به زبان عرب یدوی پدرپیری را می گویند)بعد
ازاین سخن ناگهان ازنظرم ناپدیدشد.فهمیدم که اوآقا مولام
حضرت مهدی(عج)بودو می دانستم که آن گرامی راضی
نیست ترک خدمت پدرم را حتی درشب های چهارشنبه بنمایم.
از این جهت دیگربه مسجد سحله نرفتم واین کارراترک نمودم.
مولای من مهدی جان
اگر روزی رسد روی تو بینم
گذارم زیر پایـت این جبیـنم
چـرا احـوال زارم را نپـرسی
اباصالح که از هجرت غمینم
اگر سهمی بود ما را ز دیدار
بگـو تا بر سـر راهـت نشینم
خریدی هر چه خوب از بین ما بود
همه رفتند و من با غم قرینم
بیا ای دوست دردم را دوا کن
مرا با دیدنت حاجت روا کن
بیا مولا که من چشم انتظارم
همیشه با غم هجرت بنالم
نمی آیی چرا دیگر به خوابم
که از هجرت عزیزا من حزینم
شود روزی نشینم رو به رویت
که یک بوسه ز رخسارت بچینم
یابن الحسن کجایی، داد از غم جدایی
السلام علیک یا نور الله الذّی یهتدی به المهتدون و یفرّج به عن المومنین
التماس دعا
نوشته شده توسط زهرا در جمعه 89/11/1 ساعت 4:20 عصر موضوع | لینک ثابت
جوانی خدمت عارفی رسیدوگفت:میخواهم
امام زمان(عج) راببینم!عارف گفت براین امربسیار
پافشاری داری؟جوان نیزخودراتشنه ی
امام زمان(عج)دانست وطلب راهکاری
برای تحقق این امرکرد.عارف نیزگفت مقداری
زیادی نمک بگیروبخورتابیست وچهارساعت
آبی ننوش.بعداز آن امام زمان(عج)را خواهی دید!
جوان هم نمک هاراخوردوعطش به سراغش آمد؛
گاهگاهی می خواستکه آب بخورداماوقتی به فکردیدار
باحضرت(عج)می افتادازخوردن آب صرف نظر
می کرد.باخودگفت برای درک نکردن تشنگی
می خوابم وخوابید...اما همین که خوابیدخواب آب و
آبشارورودخانه دید.دوباره نیزخوابیدوخواب
دیدپای خودرادرآب گواراوخنک گذاشته.باربعدکه
خوابیدخواب دیدکه منطقه وسیعی پرازآب است و
صدای آب همه جافرا گرفته...خلاصه برتشنگی
خودغلبه کردوتابیست وچهارساعت آبی ننوشیدولی
برخلاف گفته ی عارف.امام زمان(عج)را هم ندید.
سریع به پیش عارف آمدوگله وشکایت کردکه چرا
امام زمان(عج)راندیده.عارف گفت:مگرمی شود؟
یعنی اصلاتودرطول این بیست وچهارساعت
چیزعجیبی ندیدی؟جوان گفت بله دراین مدت تامی
خوابیدم خواب آب می دیدم.عارف گفت خوب همین است
توتشنه آب بودی خواب آب را می دیدی.اگرتشنه ی
امام زمان(عج)بودی خواب اورا می دیدی!
یک عمر دویدم وبه کویت نرسیدم
دل ازتو شکستم ولی دل نبریدم
روی تو گُل انداخته شرم گنه ما
ما از گُل روی تو خجالت نکشیدیم
رفتیم و دویدیم همه عمر و نگفتیم
دنبال که رفتیم ،به سوی که دویدیم
تو سینه صد چاک زما خواستی و ما
حتی زفراغ تو گریبان ندریدیم
عالم همه جا بود محیط کرم تو
افسوس که ما قطره ای از آن نچشیدیم
بودیم سرافراز به مهر تو هَماره
هرچند زبار گنه خویش خمیدیم
التماس دعا همه دوستان
نوشته شده توسط زهرا در شنبه 89/10/18 ساعت 10:36 عصر موضوع | لینک ثابت
دلم ازبی وفایی ها شکسته
حسین جان مانده ام تنهای تنها
شده کرببلایم کوه وصحرا
حسین جان سالها در انتظارم
هنوزحسرت به یاران تودارم
حسین جان انتقام نگرفته ام من
به جای امتم شرمنده ام من
حسین جان امتم برتو بگریند
نمیدانند که خودبا من چه کردند
حسین جان کاش وبودندعاشقانی
زبانی نه حقیقی یاورانی
گناهان را به اشک خود بشویند
ظهورم را بخواهنداز خداوند
اگرشیعه وفامیکرد به بیعت
نبودتاخیربه روی عصرغیبت ...
برای ظهور و سلامتی آقا امام زمان عج صلوات
التماس دعا از عزیزان
نظر
نوشته شده توسط زهرا در یکشنبه 89/9/28 ساعت 10:19 عصر موضوع | لینک ثابت
آخرین نوشته ها
به نام خدا
بهارم بی تو سرد است پدر
دلم میخواد پرستارم تو باشی پدر
چهاردهم آذردومین سالگرد ویران شدن زندگیم پدر
محرم بی پدری رسید
675 روز بـــــــی پـــــــدری گــــــذشـــــــــت...
پـــــــــــــــــــــــــــــــدر
فقط پدرم را می خواهم...
وقتی پدر نداری
تمام آرزوهای من...
من هم... روزگاری... پدر داشتم...
277 روز بابا جونم دلتنگتم
خدایا:
درد غم بی پدری
[عناوین آرشیوشده]
درباره وبلاگ
زهرا
برای ظهور آقا امام زمان (عج) و شادی روح پدرم صلوات
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ...?
کاش بـودی پدرتـا دلـم تنهــا نبـود
تـا اسیــر غصــه فــردا نبــود
کاش بــودی پدرتا بـرای قلـب مـن
زنــدگی این گونه بی معنا نبـود
کاش بـودی پدرتا لبـان سـرد مــن
قصـه گـوی غصـه غـم هـا نبـود
کاش بـودی پدرتا نگـاه خستــه ام
بی خبـر از مــوج و از دریـا نبـود
کاش بـودی پدرتـا زمستـان دلــم
این چنین پرسوز و پرسرما نبود
کاش بـودی پدرتـا فقـط باور کنی
بعد تــو ایــن زنــدگی زیبـا نبـود
فهرست اصلی
دوستان
نوشته های پیشین
سایر امکانات
POWERED BY
language="java" src="